کنج گزینی
خیلیها مثل من دوست ندارند زمان زیادی را در جمع بگذرانند. با تنهایی و خلوت خودشان راحتاند و کاری به دیگران ندارند. معمولا اینگونه افراد بسیار بی آزار اند.
میل به تنهایی در بازه هایی برای هرکسی اتفاق می افتد و امری طبیعی است تازمانی که طولانی نشود. اما ظاهرا برخی جمع را دوست ندارند و فرد را ترجیح میدهند. این یکی از ویژگی های من است.
البته برای رفع سوء تفاهم های احتمالی باید بگویم که کاملا قائل به ارزش و جایگاه استراتژیک گروه هستم و به آن احترام می گزارم. میل به تنهایی در من از جنس دیگری است. تنهایی را انتخاب می کنم چون عمده اجتماعاتی که در اطرافم مشاهده می کنم را نمی توانم بپذیرم. اصلا خیلی از عملکردهای افراد در سطح اجتماع را نمی پسندم و بر همین اساس افراد را دسته بندی می کنم و عمده نتیجه آن هم این است که اینها به درد من نمی خورند. البته این سوال هم مطرح می شود که آیا من به درد آنها مسی خورم یا نه؟ ولی اکنون بحث بر سر چیز دیگری است.
به خلاف و برعکس پیش فرض اغلب افراد، کسانی که تنها هستند و از جمع گریزان، لزوما افراد منزوی و منفعل یا حتی افسرده ای نیستند. نمونه های زیادی هم وجود دارند. شرح سوز دل این افراد دقیقا این شعر است؛
«دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست»
به نظرم می آید که این افراد عاشقانه ترین زندگی را دارند. گرچه از این گرایش ها بوی کمالگرایی به مشام میرسد، اما همین انزوای نسبی یا به عبارت بهتر کنج گزینی میتواند زمینه ساز غنی ترین و کامل ترین شخصیت ها باشد. می پرسید چگونه؟ پس حتما ادامه مطلب را بخوانید.
این سوال به شکل دیگری در ذهن من از گذشته ای دور شکل گرفته بود. چون این انزوا نسبی است؛ یعنی فرد از قسمتی از جامعه بیزار است ولی با قسمت یا قسمت های دیگر آن مشکلی ندارد. اقتضاء انزوای نسبی، ایجاد جامعه ی انتخابی است. پس فرد زمینه ی حضور بیشتر خود در حوزه مورد علاقه اش را ایجاد و مسیر رشد و پیشرفت را هموار و راه انحراف را بر خود می بندد.
شاید بتوان گفت که اینگونه افراد نمی توانند کارهایی که دوست ندارند را تحمل کنند، حتی در دیگران.
این شرایط برای افرادی مثل من که مجرد هستند میتواند مسبب ابتلا به آسیب های روانی شود. لذا باید راه حلی برای این مسئله و حل مشکل این افراد پیدا کرد.
همه ی این مطلب را نوشتم و مقدمه را چیدم تا بگویم که: گوش کردن حرف دوستان خوب، حرف زدن با شخصی امین، خواندن کتاب های خوب و نوشتن خاطره یا تجربه و نظر شخصی آرامش بخش ترین کارهایی اند که افراد با توصیفات بالا میتوانند انرژی خود را آزاد کنند، هنر خود را به نمایش بگذارند، از انفعال دور شوند، ارتباطشان را با جامعه از دست ندهند و بتوانند سالم زندگی کنند.
این تجربه شخصی من است. من دوستی دارم که روح بیقرارم را آرامش و ذهن پرتلاطمم را تمرکز میبخشد.
او روحانی محلمان است. او دوست خوب من است.